سارينا كوچولوسارينا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

اولين واكسن بعد از بدو تولد

ساريناي عزيزم اولين واكسن زندگيتو (به غير از بدو تولد)وقتي 2 ماهه بودي در تاريخ 91/8/7تو مركز بهداشت درماني بغل خونمون بهت زدن كه يه روز باروني بود مامان بزرگ و خاله فريده اومدن خونمون تا ببريم واكسنتو بزنيم مامان بزرگ دلش نيومد بياد موند خونه و ما رفتيم وقتي واكسنو بهت زدن براي اولين بار يه گريه ي وحشتناك كردي كه منم باهات گريه كردم عزيز دلم بميرم برات بدو بدو اومديم خونه كه خمير داغي رو كه مامان بزرگ با روغن كرمانشاهي درست كرده بود بزاره رو پات تا دردشو حس نكني  در ضمن اونجا بهم گفتن كه رشدت خيلي عاليه عزيز دلم وزنت: 5/900كيلو گرم /قدت: 60 سانتيمتر/ بود. ...
17 مرداد 1392

حالتهاي مختلف سارينا

اينجا سارينا كوچولو زبون درازي ميكنه فداي زبونت بشم من اخم كرده خانم عافيت باشه عزيزم واي واي عصباني  ميشي كه چرا حموم برديمت فدات بشم چون گوشات درد مي كرد مجبور شديم بعدشم با حجابت كنيم اينجا هم گريه ميكني به خاطر همون حمومه ها تو اين عكست هم تازه رنگا رو تشخيص مي دادي به خاطر همين هم با تعجب به اتاقت نگاه ميكردي ...
17 مرداد 1392

گيفتهاي سارينا جونم

دختر گلم اين گيفتا رو خودم برات درست كردم تا به ني ني هايي كه واسه ديدنت اومدن يادگاري بدم در ضمن عروسكاي داخل گيفت و تورا و ربانا و چند تا از وسايلاي ديگه رو با خاله نسرين كه امير كوچولو رو گذاشته بود پيش مامان جونش با ماشينش اومد دنبالم و رفتيم با هم خريديمشون و حسابي زحمت داديم بهش ازش ممنونيم ...
17 مرداد 1392

روزي كه برات اسم گذاشتيم

ساريناي نازم روز پنجم زندگيت روزي بود كه ميخواستيم اسمي رو كه بابايي برات انتخاب كرده رو برات بزاريم چون قرار بود خاله سوسن اينا برگردن تهران مجبور شديم تو 5روزگي اسمتو بزاريم و برات يه كيك خوشگل  سفارش داديمو اقا و ماماني با عمو جوناتو بابا بزرگ و مامان بزرگ با خاله جونا و دايي جون اينا رو دعوت كرديم و بابا بزرگ تو گوشت اذان خوندو اسم قشنگتو تو گوشت صدا زد راستي  اسمت به معناي پاك و خالص و يه معني ديگشم زينت كعبه هستش الهي قربونت برم كه تو زينت خونموني اميدوارم كه يه روزي اسم خوشگلت باعث افتخار هممون باشه اون اقا پسرم كه تو عكس كنارت نشسته پژمان جونه هااااا ...
17 مرداد 1392

مسافر كوچولو

فرشته كوچولوي من 1هفته مونده بود تا 2ماهگيتو تموم كني فرداي روز عاشورا بود بعد از اين كه نظري دايي رو داديم تصميم گرفتيم كه با ايلارجون اينا بريم تهران خونه ي پژمان جون وقتي ميخواستيم حركت كنيم ديديم بابايي مرخصي گرفته و اومده تا دوباره باهات خداحافظي كني ولي دلش نمييومد ازت دل بكنه بارون شديدي ميباريد و تو با اظطراب نگاه مي كردي الهي قربونت برم كه تا تهران اصلا اضيتم نكردي همش خورديو خوابيدي تا شب شدو رسيديم اونجا هم همه تو رو تحويل گرفتنو برات پا گشا هم خاله سوسن اينا چند دست لباس كوچولو و ناز وخاله اكرمم 2 تا مجسمه خوشگل بهت داد 2روزم مونديم خونه ي دايي اينا تا صبح نذاشتي هيچ كي بخوابه اي شيطون اينم چند تا از عكساي مسافرتت ...
17 مرداد 1392

اولين عكساي سارينا

دختر گلم سارينا جونم وقتي قدم به دنيا گذاشتي و وقتي من چشمامو باز كردمو تو رو تو بغل خاله ديدم انگار تمام دنيا رو بهم دادن و از داشتنت وبودنت همه اينقدر خوشحال بودن كه قابل وصف نيست مخصوصا من و بابايي و بابا ازت يه عالم عكس جور با جور گرفته بود كه اينجا چند تا شو برات ميزارم تا وقتي بزرگ شدي ببيني كه چقدر موش موشي بودي ...
16 مرداد 1392