نيمه اول 12 ماهگي( جشن تولد شايان)
دختر گلم الهي فدات بشم اين چند روزه چون خيلي بيرون بوديم ديگه تو خونه بند نميشيو بي قراري ميكني اخه فرداي عيد فطر هم بعد از اون همه اين ور اون ور رفتنا تولد شايان جون بود كه ما هم دعوت بوديم و با مامان بزرگ رفتيم اونجا نميدونم چرا دختر بدي شديو اولش يكم اذيتم كردي ولي چون خاله وحيده(مامان شايان)ناراحت ميشد تا اخرش نشستيم البته بعدش بهتر شديو شروع كردي به دست زدنو رقصيدن اينقدر ناز دست ميزنيو ميرقصي با اون دستاي تپل كوچولوت كه نگو راستي اونجا يه كار خطر ناكم كردي يه لحظه كه حواسم نبود ديدم كه از فرصت استفاده كرديو انگشترتو در اوردي گذاشتي تو دهن اگه يه لحظه دير تر ميديدم قورتش ميدادي و خدا ي نكرده اتفاق وحشتناكي ميوفتاد ولي خدارو شكر كه به خي...