سارينا كوچولوسارينا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

يه كار جديد

كوچولوي ناز 16 مرداد رفتيم خونه ماماني اينا واسه شام اونجا خيلي شيطنت كردي همه جا رو هم خوب بازرسي كردي رفتي تو اشپزخونه و تا ديدي در يكي از كابينتها بازه بدو رفتي تا ظرفارو بريزي ولي ما نذاشتيم چون كار بديه خانم خانما وقتي هم داشتي بر ميگشتي مچتو گرفتم اينم مدرك يه كاره ديگه هم ياد گرفتي اونم اين كه در گوشي حرف ميزني دهنتو مياري در گوشمو اروم يه چيزايي ميگي قربون صدات برم كاش ميفهميدم كه چي داري بهم ميگي يه پيام اخلاقيم دارم برات وقتي بزرگ شدي نبايد در گوشي حرف بزنيا ...
28 مرداد 1392

كارهاي جديد سارينا

سلام ساريناي نازم اينجا مي خوام در مورد 12 ماهگيت برات مطلب بزارم 7 مرداد رفتي تو 12 ماه تو اين ماه خيلي كارا و كلمات جديدي ياد گرفتي مامان بزرگ و بابا بزرگ و صدا ميزني (ماما ما بزيگ)و(بابا بيزيگ)وقتي ميگم چشماي مامان كو انگشتتو ميزاري رو چشام و ميگي( چش چش ) راستي 15 مرداد  8 روز بود كه پا گذاشتي تو 12 ماه بعد از افطار كه از خونه مامان بزرگينا بر گشتيم خونمون منو بابا تو اشپزخونه بوديم بر گشتيم ديديم پشت سرموني و خيلي ذوق كرديم چون اشپزخونمون يه پله داره و تو جلوش وايميستي و گريه ميكني كه برت داريم ولي اون روز خودت اومدي بالا ما هم از خوشحالي بغلت كرديم گذاشتيمت پايين تا دوباره بياي بالا و عكستو انداختيم اين روزا خيلي بزرگتر و خانم ...
28 مرداد 1392

اتليه پارك گلها

 فرشته كوچولوي من اين عكسو خرداد سال 92 در پارك گلهاي كرج تو يه اتليه كه به شكل خونه چوبي درست كرده بودن انداختيم و اين اولين عكست تو اتليه بود ولي اي ناقلا نذاشتي لباسا رو كامل بپوشونيم چون از بابايي كه لباس قزاقا رو پوشيده بود ميترسيدي  به زور اين عكسو گرفتن ازمون چقدر هم بهت مياد فداي لپات بشم كه از گرما سرخ شده بودن اونيم كه صرتش معلوم نيست منم مامان جون تازه تو اين عكس 15 روز بود كه اولين مرواريدت جوونه زده بود ايشالا دهنت پر مرواريد بشه  ...
17 مرداد 1392

سارينا به بله برون ميرود

دختر خانم ناز اينجا اماده شدي و داري ميري بله برون ارزو جون دختر عموي بابايي كه جشن اولت حساب ميشه (البته قبل از اون درست روزي كه 43 روزه بودي رفتيم مهموني مامان زن دايي به مناسبت ازدواج داداش زن دايي كه من براي اولين بار گوشواره هاي كفش دوزكي تو گوشت كردم) تو اين عكس 2 ماهه هستي عزيز دلم هميشه تو عروسيا و شاديا خانم خانما ...
17 مرداد 1392

اولين شب يلدا

فرشته كوچولوي من  اميدوارم عمرت مثل شب يلدا بلند و طولاني باشه اولين يلدات مبارك دختر گلم 30 اذر 91 اولين شب يلداي عمرت بود كه شام خونه بابا بزرگ دعوت بوديم كه علي اينا هم اونجا بودن كه قرار بود ما  بعد از شام بريم خونه اقا اينا ولي متاسفانه چون هوا خيلي سرد بود نتونستيم خانم كوچولو تو رو بيرون ببريم حتي مجبور شديم شبم همونجا بمونيم خونه ي بابا بزرگ خبراي خوشي برات بود چون همه به مناسبت اولين يلدات برات كادو خريده بودن بابايي برات يه لاك پشت موزيكال خريده بود و علي پسرخالتم برات يه گوسفند خوشگل و صورتي و بابا بزرگم بهت پول داد كه رفتم برات لباس خريدم اون روز عكساي زيادي ازت گرفتيم كه من يكيشو برات ميزارم بقيه شو تو cdنگه داش...
17 مرداد 1392

اولين واكسن بعد از بدو تولد

ساريناي عزيزم اولين واكسن زندگيتو (به غير از بدو تولد)وقتي 2 ماهه بودي در تاريخ 91/8/7تو مركز بهداشت درماني بغل خونمون بهت زدن كه يه روز باروني بود مامان بزرگ و خاله فريده اومدن خونمون تا ببريم واكسنتو بزنيم مامان بزرگ دلش نيومد بياد موند خونه و ما رفتيم وقتي واكسنو بهت زدن براي اولين بار يه گريه ي وحشتناك كردي كه منم باهات گريه كردم عزيز دلم بميرم برات بدو بدو اومديم خونه كه خمير داغي رو كه مامان بزرگ با روغن كرمانشاهي درست كرده بود بزاره رو پات تا دردشو حس نكني  در ضمن اونجا بهم گفتن كه رشدت خيلي عاليه عزيز دلم وزنت: 5/900كيلو گرم /قدت: 60 سانتيمتر/ بود. ...
17 مرداد 1392

حالتهاي مختلف سارينا

اينجا سارينا كوچولو زبون درازي ميكنه فداي زبونت بشم من اخم كرده خانم عافيت باشه عزيزم واي واي عصباني  ميشي كه چرا حموم برديمت فدات بشم چون گوشات درد مي كرد مجبور شديم بعدشم با حجابت كنيم اينجا هم گريه ميكني به خاطر همون حمومه ها تو اين عكست هم تازه رنگا رو تشخيص مي دادي به خاطر همين هم با تعجب به اتاقت نگاه ميكردي ...
17 مرداد 1392

گيفتهاي سارينا جونم

دختر گلم اين گيفتا رو خودم برات درست كردم تا به ني ني هايي كه واسه ديدنت اومدن يادگاري بدم در ضمن عروسكاي داخل گيفت و تورا و ربانا و چند تا از وسايلاي ديگه رو با خاله نسرين كه امير كوچولو رو گذاشته بود پيش مامان جونش با ماشينش اومد دنبالم و رفتيم با هم خريديمشون و حسابي زحمت داديم بهش ازش ممنونيم ...
17 مرداد 1392

روزي كه برات اسم گذاشتيم

ساريناي نازم روز پنجم زندگيت روزي بود كه ميخواستيم اسمي رو كه بابايي برات انتخاب كرده رو برات بزاريم چون قرار بود خاله سوسن اينا برگردن تهران مجبور شديم تو 5روزگي اسمتو بزاريم و برات يه كيك خوشگل  سفارش داديمو اقا و ماماني با عمو جوناتو بابا بزرگ و مامان بزرگ با خاله جونا و دايي جون اينا رو دعوت كرديم و بابا بزرگ تو گوشت اذان خوندو اسم قشنگتو تو گوشت صدا زد راستي  اسمت به معناي پاك و خالص و يه معني ديگشم زينت كعبه هستش الهي قربونت برم كه تو زينت خونموني اميدوارم كه يه روزي اسم خوشگلت باعث افتخار هممون باشه اون اقا پسرم كه تو عكس كنارت نشسته پژمان جونه هااااا ...
17 مرداد 1392