سارينا كوچولوسارينا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

مسافر كوچولو

فرشته كوچولوي من 1هفته مونده بود تا 2ماهگيتو تموم كني فرداي روز عاشورا بود بعد از اين كه نظري دايي رو داديم تصميم گرفتيم كه با ايلارجون اينا بريم تهران خونه ي پژمان جون وقتي ميخواستيم حركت كنيم ديديم بابايي مرخصي گرفته و اومده تا دوباره باهات خداحافظي كني ولي دلش نمييومد ازت دل بكنه بارون شديدي ميباريد و تو با اظطراب نگاه مي كردي الهي قربونت برم كه تا تهران اصلا اضيتم نكردي همش خورديو خوابيدي تا شب شدو رسيديم اونجا هم همه تو رو تحويل گرفتنو برات پا گشا هم خاله سوسن اينا چند دست لباس كوچولو و ناز وخاله اكرمم 2 تا مجسمه خوشگل بهت داد 2روزم مونديم خونه ي دايي اينا تا صبح نذاشتي هيچ كي بخوابه اي شيطون اينم چند تا از عكساي مسافرتت ...
17 مرداد 1392

اولين عكساي سارينا

دختر گلم سارينا جونم وقتي قدم به دنيا گذاشتي و وقتي من چشمامو باز كردمو تو رو تو بغل خاله ديدم انگار تمام دنيا رو بهم دادن و از داشتنت وبودنت همه اينقدر خوشحال بودن كه قابل وصف نيست مخصوصا من و بابايي و بابا ازت يه عالم عكس جور با جور گرفته بود كه اينجا چند تا شو برات ميزارم تا وقتي بزرگ شدي ببيني كه چقدر موش موشي بودي ...
16 مرداد 1392

روز اول تو خونه

سلام دختر گلم روز چهار شنبه 8 شهريور بعد از ظهر ساعت 2:30 بود كه بالاخره از بيمارستان مرخصمون كردنو اومديم خونمون چون بابايي شبو پيشمون مونده بود دايي جون اومد دنبالمون وقتي رسيديم خونه يه ببيي(گوسفند)اونجا بود كه بابايي خريده بود تا جلوي قدماي كوچولو و پر بركتت قربوني كنن دست بابايي درد نكنه كه خيلي خوشحالمون كرد تازه واسه هر دو تامون كادو هم خريده بود  وقتي رفتيم تو ديديم همه خونمونن و ماماني واسه همه نهار درست كرده و اورده دستش درد نكنه ساريناي نازنينم با اومدنت به خونمون خير و بركت اوردي به خونه ي خودت خوش اومدي ...
15 مرداد 1392