مسافر كوچولو
فرشته كوچولوي من 1هفته مونده بود تا 2ماهگيتو تموم كني فرداي روز عاشورا بود بعد از اين كه نظري دايي رو داديم تصميم گرفتيم كه با ايلارجون اينا بريم تهران خونه ي پژمان جون وقتي ميخواستيم حركت كنيم ديديم بابايي مرخصي گرفته و اومده تا دوباره باهات خداحافظي كني ولي دلش نمييومد ازت دل بكنه بارون شديدي ميباريد و تو با اظطراب نگاه مي كردي الهي قربونت برم كه تا تهران اصلا اضيتم نكردي همش خورديو خوابيدي تا شب شدو رسيديم اونجا هم همه تو رو تحويل گرفتنو برات پا گشا هم خاله سوسن اينا چند دست لباس كوچولو و ناز وخاله اكرمم 2 تا مجسمه خوشگل بهت داد 2روزم مونديم خونه ي دايي اينا تا صبح نذاشتي هيچ كي بخوابه اي شيطون اينم چند تا از عكساي مسافرتت ...