سارينا كوچولوسارينا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

نيمه دوم 12 ماهگي سارينا

1392/6/11 2:31
نویسنده : مامان سارینا
233 بازدید
اشتراک گذاری

ساريناي گلم ديگه داري به 1 سالگيت نزديك ميشي و حسابي تو دل همه جا كردي دختر گلم تو اين 11 ماهو چند روزي كه كنارمون بودي و قد كشيديو بزرگ شدي منو بابايي بهترين و شيرين ترين لحظات زندگيمونو سپري كرديم و هر لحظه بيشتر و بيشتر عاشقت شديمو بهت دل بستيم و نفسمون به نفست بنده  از خدا مي خوام كه همه ني ني ها رو در پناه خودش  حفظ كنه و تو كوچولوي نازو هم همينطور عزيز دلم قلب

دختر نازم از وقتي پا گذاشتي تو نيمه دوم 12 ماهگيت خيلي خانمتر شدي از كارايي كه ميكني يكي اينكه 10 روز مونده به تولدت سعي كردي و تونستي 10 ثانيه تنهايي سر پا وايسي و از ذوقت دست ميزني و ميوفتي زمين و وقتي تشنت ميشه ميگي ابي ابي عزيزم تند تند تشنت ميشه و خيلي اب دوست داري و من با هزار قربون صدقه برات اب ميارم و خودت به تنهايي ليوانو از دستم ميگيري و ميخوري نوش جونت گواراي وجودت ساريناي عزيزم ( البته بقيشو هم ميريزي زمينمتفکر)ساريناي گلم 10 روز مونده به تولدت منو بابايي بعضي از كاراي تولدتو انجام داديم مثلا اينكه بابايي گوسفندي كه نظر كرده هر سال روز تولدت براي سلامتيت قربوني كنه رو از الان خريده و منم چند تا كارت دعوت و گيفتاي تولدتو به كمك ايلار درست كردم و كم كم ميخوام خونه تكوني هم بكنم كه روز تولدت همه جا مثل خودت پاك باشه و برق بزنه فرشته ي كوچولوي من پيشاپيش تولدت مباركهوراقلبماچالهي كه 100 ساله بشي دختر ناز من

سارينا جونم تو اين عكسا تازه داري دستتو از ميزا و صندليا ميكشي و چند لحظه روي پاي خودت مي ايستي

فرشته ي نازم اخرين جمعه از اخرين ماه 1 سال اول زندگيتو يعني 6 روز مونده به تولدت خاله نسرين (مامان امير جون)زنگ زدن و ما رو به باغشون دعوت كردن ولي متاسفانه چون مهموناي ديگه اي هم براشون اومده بود ما نتونستيم بريم و بعد از ظهر منو تو و بابايي رفتيم سد انامق و تا غروب افتاب اونجا كنار سد نشستيم و تو مدام مي خواستي بري تو اب و به سنگا و گل و  لاي كنار سد دست بزني ولي چند لحظه يه جا نشستي و من موفق شدم چند تا عكس ازت بگيرم

شب برگشتيم خونه تا اماده بشيمو بريم خونه ايسو اينا چون عمو (باباي ايسو جون)از تركيه اومده بودن البته قبلش با هم رفتيم بيرون شام خورديم و بعد برگشتيم خونشون و تو و ايسو جون با هم كلي بازي كردين و معلوم بود كه خوش مي گذره بهتون بعدشم عمو يه لباس خوشگل كه از تركيه برات اورده بودو بهت داد دست عمو هم درد نكنه شرمندمون كردن

فرداي جمعه كه ميشه 5 روز مونده به تولد خانم خانما خاله نسرينو عمو و امير كوچولو بعد از مدتها اومدن خونمون و ما هم خيلي خوشحال شديم به تو هم خيلي خوش گذشت چون با امير جونم بازي كردينو اتاقتم گشتيدو به زبونه خودتونم با هم حرف ميزدين

اينم از خانم شكمو

دخترگلم تو اين عكست 4روز مونده به تولدت كه داري به تقليد از مامان بزرگ نماز مي خوني

اين عكسارم 1 روز قبل از تولدت گرفتم كه ايلار اينا هم خونمون شبو موندن و دارن به خانم شكمو نگاه ميكنن بعد از كلي پر خوري لباستو عوض كردمو ديدم كه خوابت برده قبل از اينكه بندازمت سر جات يه عكس از خوابيدن با مزت انداختم قربونت بشم منماچخواباي طلايي ببيني عزيز دلمقلب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)