سارينا كوچولوسارينا كوچولو، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

15 ماهگی سارینا جونم

دخترم سارینا جون ابان ماه سال 92 که  تو 15 ماهگیت بودی خدا یکی از عزیزانمونو ازمون گرفت درست شب تاسوعا مامان بزرگ بابایی رفت پیش خدا و ما رو ناراحت کرد چون ما خیلی دوسش داشتیم خدا رحمتشون کنه و روحش شاد باشه اینم عکس تو و مامان بزرگ                                                    همون شب خاله ها و دایی اینا هم از تهران اومد چون دایی هر سال عاشورا نذری میده و ما هم رفتیم خونه بابا بزرگ تا ...
11 آذر 1392

عکسهای پاییزی(15 ماهگی)

سلام دختر نازم  این عکسایی که برات گذاشتم تو 15 ماهگی ازت گرفتم عصر یکی از روزهای پایانی پاییز من و تو و بابایی با هم رفتیم یکی از باغای اطراف و این عکسا رو ازت گرفتیم چون هوا خیلی سرد بود زیاد نتونستیم بیرون بمونیم ...
11 آذر 1392

شب تولد

سلام دختر نازم سارینا جونم بالاخره دوشنبه شب 11شهریور جشن تولدت برگزار شد یه جشن تولد کوچیک کفش دوزکی که با خودمون 20 نفری می شدیم مهمونمون بابا بزرگان مامان بزرگان خاله ها و زن عمو هات بودن که همه لطف کردن تشریف آوردن راستی جای عموهای و دایی و زن دایی و علی اینا  خیلی خیلی خالی بود ولی پژمان جون اینا 2ساعت مونده به تولدت از تهران رسیدن و ما رو خوشحال کردن شب خیلی خوبی بود خیلی خوش گذشت امیدوارم که خوشت بیاد عزیز دلم تولد کفش دوزکیتم مبارک فرشته ی کوچولوی من ...
11 آبان 1392

روز دختر با تاخیر مبارک

سلام دختر نازم روز دختر به تو دختر نازم و همه دختر خانما ،تبریک میگم شرمنده که خیلی دیره چون یه کم وقت ندارم نتونستم به وبت سر بزنم آخه میدونی من دانشگاه میرم و تو پیش مامان بزرگ و بالا بزرگ میمونی و ظاهرا خیلیهم خوشحالی راستی بابایی هم ارشد قبول شده و اونم هفته ای 2روز میره دانشگاه درسته کمتر وقت میزارم برات ولی این به این معنا نیست که مناسبتها رو یادمون بره عزیزم ...
11 آبان 1392

عید قربان

دختر گلم 1روز مونده به عید قربان عموی من که تهران زندگی میکنن با خانواده اومدن خونه بابا بزرگ اینا و تو درست همون روز به طور کامل راه رفتی و بابایی هم به من و تو عیدی داد  و یه کیک به شکل گوسفند خریده بود ولی نتونستم به خاطر شیطونیات ازت عکس بندازم و فقط از کیک انداختم 
9 آبان 1392

تولد 1 سالگي

دختر نازم پنج شنبه 1392/6/7 اولين سالگرد تولدت بود ولي تو اين روز ما برات تولد نگرفتيم چون بيشتر مهمونايي كه قرار بود دعوتشون كنيم هنوز نيومده بودن به همين خاطر تصميم گرفتيم كه چند روز بعدش كه ميشه دوشنبه 1392/6/10 برات جشن تولد بگيريم الان كه اين مطالبو برات ميزارم 18 ساعت مونده به جشن تولد 1 سالگيت خانم خانما و من بيشتر كاراي جشنو انجام دادم اميدوارم كه جشنت به خوبي برگزار بشه و وقتي بزرگتر شدي خوشت بياد عزيز دلم الهي قربونت برم شايد باورت نشه ولي تو چند روز كلمه happy birth day ياد گرفتي و به محض اينكه يكي ميگه تو هم خيلي ناز ميگي( هپي بيس )و از كاراي ديگت اينكه شبا رو خيلي خوب مي خوابي و نصفه شبا گريه نميكني و دنبال هر چي كه مي فرستم مير...
11 شهريور 1392